حسین جونحسین جون، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره
حسن جونحسن جون، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

شامرزایی کته shamerzaei kote

شعر محرم

دویدم و دویدم به کربلا رسیدم *** همان روز که خورشید و ماه گرفت *** جوی خون روی زمین راه گرفت *** بچّه‌ای تشنه بود و شیر می‌خورد *** پشت هم به خیمه‌ها تیر می‌خورد *** آن طرف نیزه بود و سپر بود *** این طرف فرشته بود و پر بود *** خون می‌ریخت از آسمان میدان *** امام رفت تنها میان میدان *** چند تا مرد به روی او تیغ زدند *** ناگهان فرشته‌ها جیغ زدند .     با خواندن این شعر ساده وروان برات تونستم وقایع کربلارا برات توضیح بدم تا به اندازه ذهن کوچولوت از این روزهای بزرگ آگاهی داشته باشی ...
22 آبان 1392

یک شاخه گل هدیه به مامان

  برای هرکودکی پارک قشنگترین قسمت زندگی اینکه یه فضای بزرگ داشته باشی تا حسابی بالا وپایین بپری ،بچگیه و ذوق وشوق خاص خودش و دلم می خواهد لحظه لحظه کودکی تو را ثبت کنم تا برایت همیشه زنده بماند هر عکسی خود گویای ناب لحظه ای شیرین اینه که مامان از هر تکان خوردن تو عکس می گیره تا وقتی بزرگ شدی ببینی چه بچه پر جنب وجوشی بودی ...   اینم اولین گلی که حسین خوشگل مامان با دلبری تمام به مامانی داده البته بدون خواست کس دیگری وبا اراده کوچولو خودش ، برام این گل که از روی چمن های سبز پیدا کردی وبعد از کمی بازی و خیره شدن به آن شاخه گل، هدیه دادیش به مامان اندازه تمام دنیا  ارزش داره ممنون گل خوشگلم   ...
19 آبان 1392

السلام علیک یا رقیه بنت الحسین

  ساحل زخم گلویت دل دریای من است موی تو سوخته اما شب یلدای من است آمدی داغ دل تنگ مرا تازه کنی یا دلت سوخته از دربدری های من است خواب دیدم بغلم کرده ای و میبوسی سر تو در بغلم، معنی رویای من است وای بابا چه بلایی به سرت آمده است؟ لبت انگار ترک خورده تر از پای من است بس که زخمی شده ای چهره ی تو برگشته است باورم نیست که این سر سر بابای من است من به عشق تو سر سوخته را شانه زدم دیده وا کن به خدا وقت تماشای من است عمه از دست زمین خوردن من پیر شده نیمی از خم شدن قامت او پای من است دست بر بال ملائک زدن از دوش عمو  ماجرای سحر روشن فردای من است   ***مصطفی متولی***   پل...
17 آبان 1392

السلام علیک یا باب الحوائج

    لالا لالاچرا ای آسمونی                     زداغت گشته بابا قد کمونی    مرا حیران نمودی بس کن اصغر            چرا رو سوی خیمه میکشونی             السلام علیک یا علی اصغر (ع)       هنگامه ای که چشم گشودم به این جهان قبل از آن که نمک گیر مهر مادر شوم و از شیر سیر آب ،پدرم مرا با عشق شما آشنا کرد وکامم را با تربت پاک کربلا متبرک ساخت ، شش ماهه  بودم که دعوتتان را اجابت کردم وخود را به میعادگاه شیر خوارگان رساندم تا با هر گریه ام نام تو را فریاد ز...
17 آبان 1392

ماه خون ماه اشك ماه ماتم شد ، بر دل فاطمه داغ عالم شد .

 وباز به رسم گردون این روزگار عقربه شمار زندگانیمان به ساعات عاشقی ودلدادگی رسید صدای تیک تاک این گذر، دلنشین ترین صدای عمرم است صدایی که همراه است با شیفتگی وصف ناشدنی که حکایت از وصالی فرا زمینی دارد هنگامه ای که همه عالم میروندتا در هیاهوی فریاد نام حسین جان دهند وروحشان  ققنوس وار از خاکستر این قیام دوباره بپاخیزدوجان تازه ای  به خودگیرد .لحظات نابی در حال سپری شدن است زمینیان وآسمانیان همسو شده اند وتمام گیتی سیاه پوش ماتم  غمی است که درمانش اینروزهاتنها جاری شدن اشک است ودر خود شکستن وخدارا شکر که باری دیگر نفس در کالبدمان جریان داردتابر لب نام اسطوره بندگی را ببریم و جانمان را به نام حسین جلا دهیم ... سپیدی مو...
15 آبان 1392
1